دو بیتی عاشقانه, شعر عاشقانه, متن عاشقانه برای یار و عشق, دو بیتی های رمانتیک برای عشقم
دو بیتی عاشقانه
ﺷﺒﻬﺎ ﮔﺬﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺴﺖ
ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﻣﺴﺖ
ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮﻧﻢ ﺭﯾﺰﯼ
ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ !
چون کنم یاد تو ، نوری با من است
غایبی ، اما حضوری با من است
درد دلها میکنم با “عکس” تو
وه عجب “سنگ صبوری” با من است !
با دیدن تو دست و دلم می لرزد
زیبایی تو چقدر وحشتناک است
انگار که چاره ای ندارم دیگر
دختر!پدر تو بود چوپان می خواست؟
دلم تنگ است امشب بهر زاری
به روی موج گریه تک سواری
صفای گریه ای در خلوتم را
نمی بخشم به سال خنده داری
چشمان سیاه تو مرا خواهد کشت
افسون نگاه تو مرا خواهد کشت
اینگونه که آه می کشد لب هایت
پس لرزه ی آه تو مرا خواهد کشت
ترسم آخر زغم عشق تو دیوانه شوم،
بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم،
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب،
نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب.
دلبرم اندر خیالم خود نمایی میکند
در فراقش ای دل من بینوایی میکند
او برفت و پشت پا زد بر دل و دنیای من
کار دل را بین که بهرش بیقراری میکند
روزهایم عجیب دلگیرند
مثل آن جمعه ای که تب دارد
با دل من کمی مدارا کن
به خدا قلب هم عصب دارد
در عشق تو از بس که خروش آوردیم
دریای سپهر را به جوش آوردیم
چون با تو خروش و جوش ما درنگرفت
رفتیم و زبانهای خموش آوردیم
مختارنامه/ عطار
سردم شده است و از درون می سوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من دکمه ی این قافیه را می دوزم
باز هم از یاد تو ، شعله به پا خواسته
آتش سرخش ز نور ، قلب من آراسته
زردی روی مرا نیک تماشا نما
شمع وجود من از ، دوری تو کاسته !
اندر دل من بدین عیانی که تویی
وز دیده من بدین نهانی که تویی
وصاف ترا وصف نداند کردن
تو خود به صفات خود چنانی که تویی
خواجه عبدالله انصاری
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک، … چکار با پنجره داشت
قیصر امین پور
عشق یعنی حسرت پنهان دل
زندگی در گوشه ویران دل
عشق یعنی سایه در یک خیال
آرزوی سرکش و گاهی محال
کم زندگی مرا نمایش بدهید
تابوت برای من سفارش بدهید
باید بروم گور خودم را بکنم
لطفآ دو سه سطر مرگ را کش بدهید
دوبیتی زیبا از عطار
در عشق تو از بس که خروش آوردیم
دریای سپهر را به جوش آوردیم
چون با تو خروش و جوش ما درنگرفت
رفتیم و زبانهای خموش آوردیم
لبخند زدی و خنده ات خاطره شد
هر اخم تو فرشی از هزاران گره شد
یک صفحه ی صاف بود ، از آن آغاز
تا دور تو چرخید زمین ، دایره شد !
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت
زنهار به کس مگو تو این راز نهفت
هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت
ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من!
ای حسرت روزهای شیرین در من!
بی مهری انسان معاصر در توست
تنهایی انسان نخستین در من!
دوبیتی زیبا و عاشقانه از فایز دشتی
دلم را جز تو کس دلبر نباشد
به جز شور تو ام در سر نباشد
دل فایز تو عمدا میکنی تنگ
که تا جـای کس دیــــگر نباشد
اندازه ی یک وقفه ی کوتاه بمان
حتی شده تا نیمه ی این راه بمان
دلتنگ تو بودن به خدا ممکن نیست
نه ، آه نکش ، آه نرو ، آه بمان !
سردم شده است و از درون می سوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من دکمه ی این قافیه را می دوزم
ماییم که از بادهٔ بیجام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم
ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می باید
هر شیشه که بشکند ندارد قیمت
جز شیشه دل که قیمتش افزاید !
اشعار عاشقانه مولانا
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم
بیهوده در اضطراب ماندیم همه
در تاب و تب و عذاب ماندیم همه
این ساعت زنگ خورده هم زنگ نزد
عشق آمد و رفت و خواب ماندیم همه
الله به فریاد من بی کس رس
فضل و کرامت یار من بی کس بس
هر کسی به کسی و حضرتی مینازد
جز حضرت تو ندارد این بی کس کس
درخت غم بجانم کرده ریشه
بدرگاه خدا نالم همیشه
رفیقان قدر یکدیگر بدانید
اجل سنگست وادم مثل شیشه
ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻟﻢ ﺁﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺁﻫﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ ﺑﻨﺸﯿﻦ ، ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﻡ ﮐﺮﺩﻡ
ﮐﻪ ﭼﺎﯼ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ !
من آمده ام که با تو راهی بشوم
آنی که تو از دلم بخواهی بشوم
دریا بغلم کن! بغلم کن دریا!
می خواهم از این به بعد ماهی بشوم
دوبیتی دلنشین و زیبا از بابا طاهر عریان
گلستـــان جـــــای تـــــو ای نازنیننم
مـــو در گلخـــــن به خاکستر نشینم
چه در گلشن چه در گلخن چه صحرا
چــــو دیده واکنــــم جــــز تــــه نوینم
ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد
چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین
دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان ترا شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی
یک شکر از هزار نتوانم کرد
خواجه عبدالله انصاری
دوبیتی عاشقانه و بسیار زیبا
ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد
چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین
دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
دوبیتی بسیار زیبا از فایز دشتی
زما آن چشــــم وابرو مـــــی برد دل
لب و دندان و گیســــو مـــــی برد دل
بت فایـــــــز ز وضع و طـــــرز رفتـــــــار
نه من دل دادهام اومـــــــی برد دل
دل زمزمه میکرد ، هلاکش کردند
با تیغِ برهنه چاک چاکش کردند
دل ، دهکده ای بود پر از چشمه و گل
از لوث وجود عشق پاکش کردند !
ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود
در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود
من عاشق و او زعشق من بی خـبر است
ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود
در وطن مثل غریبانم،نمی دانم چرا
روز و شب سر در گریبانم، نمی دانم چرا
هر که از روی دل جانم فدایش می کنم
مثل عقرب می زند نیشم، نمی دانم چرا
دوبیتی زیبا و عاشقانه از حافظ شیرازی
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
موی افشان میکنی رفع خطر کردم عزیز
عقل حیران میکنی رفع خطر کردم عزیز
کشته ها را دیده ام ، زین پس فراری ام ز تو
وَان یکادی خوانده ام رفع خطر کردم عزیز
فراز خراسانی
چون عود نبود چوب بید آوردم
روی سیه و موی سپید اوردم
خود فرمودی که نا امیدی کفر است
فرمان تو بردم و امید آوردم
خواجه عبدالله انصاری
در دفتر شعر من صدا پنهان است
یک رود پر از ستاره در جریان است
من در سر خود ابر زیادی دارم
جیب کلمات من پر از باران است
دوبیتی خواجه عیداله انصاری
اندر دل من بدین عیانی که تویی
وز دیده من بدین نهانی که تویی
وصاف ترا وصف نداند کردن
تو خود به صفات خود چنانی که تویی
در مذهب عاشقان قرار دگر است
وین باده ناب را خمار دگر است
هر علم که در مدرسه حاصل گردد
کار دگر است و عشق کار دگر است
دوبیتی بسیار زیبا از مولانا
دو چشم آهوانش شیر گیر است
کز او بر من روان باران تیر است
به گیسویش از آن می پیچد این جان
که دل زنجیر زلفش را اسیر است
ای جمله بی کسان عالم را کس
یک جو کرمت تمام عالم را بس
من بی کسم و تو بی کسان را یاری
یارب تو به فریاد من بی کس رس
دوبیتی احساسی و زیبا از بابا طاهر
تو کــــه دور از منـــــی دل در برم نی
هوایـــــی غیـــــر وصلت در سرم نی
به جــــانت دلبــــرا کـــــز هر دو عالم
تمنـــــای دگــــــر جــــز دلبــــــرم نی
عشق بازی کار فرهاد است و بس
دل به شیرین داد و دیگر هیچکس
مهر امروزی فریبی بیش نیست
مانده ام حیران که اصل عشق چیست ؟
در بستر بی رحمی و خون زاده شدم
از اول عمر با جنون زاده شدم
خاکستریم .دست خودم نیست عزیز
ققنوسم از آتش درون زاده شدم
دوبیتی زیبا از فریدون مشیری
سیه چشمی، به کار عشق استاد،
به من درس محبت یاد می داد!
به من درس محبت یاد می داد!
مرا از یاد برد آخر، ولی من
بجز او، عالمی را بردم از یاد!
بجز او، عالمی را بردم از یاد!
در اوج یقین اگر چه تردیدی هست
در هر قفسی کلید امیدی هست
چشمک زدن ستاره در شب، یعنی
توی چمدان ماه خورشیدی هست
چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است
خم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟
خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود،
صید را زنده گرفتن هنر صیاد است
دلم خون شد غریبانه
عذابم را ندیدی تو
قفس شد سهم من اما
چه خوب آسان پریدی تو ؟
دوبیتی عاشقانه زیبای حافظ شیرازی
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که من
زدهام فالی و فریادرسی میآید
کم نامهی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه میشوم در این تنهایی
لطفاً کمی آغوش برایم بفرست
ای نازنین جواب معمای من تویی
تنها چراغ روشن شبهای من تویی
وقتی دلم گرفت از انبوه ابرها
احساس آفتابی دنیای من تویی
لبانت قند مصری ، گونه هایت سیب لبنان را
روایت می کند چشمانت آهوی خراسان را
من از هر جای دنیا هرکه هستم عاشقت هستم
به مهرت بسته ام دل را ، به دستت داده ام جان را
تو نباشی لحظه ها بیهوده است
در پس لبخندهایم گریه است
تو نباشی غم اسیرم میکند
دوریت هر لحظه پیرم میکند !
نظرات